سیاسی ترین نود سال


اگر «نود» این هفته را ندیدید فرصت را از دست ندهید. موضوع «پرسپولیس» و اخراج علی دایی و عزل مدیر عامل است اما چیزی فراتر از آن به نمایش درمیآید.
به گزارش ساکرز، درامی شکل میگیرد با حضور چند شخصیت که هر کدام افشاکننده بخشی از واقعیت سالهایی هستند که بر ما میگذرد. فردوسی پور همان نقش همیشگیاش را ایفا میکند. با اعتماد به نفس و خونسرد نشسته است و شوخ و شنگ رو به دوربین لبخند میزند. بناست نماینده «افکار عمومی» باشد. سوالاتش را مطرح کند. تناقضات سخنان میهمانان را با سند و مدرک بیرون بکشد و قضاوت نهایی را بسپرد به «بینندگان عزیز».
در طول برنامه بارها و بارها جایش را عوض کند و همه را خاکستری نگه دارد تا حقیقت آشکار شود. کارِ هیات مدیره باشگاه پرسپولیس غیرحرفهای و غیراخلاقی بوده است. عزل و نصب وظیفه و اختیار قانونی هیات مدیره است اما این شتابزدگی غیرطبیعی و غیرقانونی به نظر میرسد.
«حمیدرضا سیاسی» نماینده دولت است و رییس هیات مدیره باشگاه پرسپولیس و باید از هیات مدیره دفاع کند. فیلم و تصاویر که پخش میشوند فضا به سود «رحیمی» مدیر عزل شده و علی دایی تغییر میکند. رحیمی در استودیو نشسته است و با قیافه حق به جانبش شروع به افشاگری میکند. همان اسرار پشت پرده معروف که بناست همیشه بازی قدرت را به هم بریزد و شهر را شلوغ کند، به یاریاش میآیند.
«سیاسی» در آن سویِ خط آچمز شده است. اما او یک تکنوکرات واقعی از آب درمیآید. آدمی از جنسِ دولت روحانی. مدام حرف از حدود و وظایف میکند. از سند و مدرک و واقعیت حرف میزند و از امکانات. خونسردیاش را حفظ میکند. حوزه اختیارات، قانون، مصلحت، سازش. بازی را میکشاند به منطقِ واقعیت. حالا رحیمی است که در مظانِ اتهام است و باید فضا را به سود خودش بچرخاند. مثل تمام افشاگرهای این سالها همهچیز را به هم ربط میدهد. سعی میکند لبخندهای معنی دار بزند. حرفها را نیمهتمام رها کند و فاتحانه رو به دوربین لبخند بزند. با منطق «سوال با سوال» و پرسشهای مستمر حریف را مرعوب کند. بحث را میکشاند به صحبتهای خصوصی و مدام اتحادش با قربانیِ ماجرا را که کمی دیرتر وارد صحنه خواهد شد حفظ کند. قاعده بازی را بلد است. در بازی افکار عمومی «قربانی» برنده است. این است که پای آمرین و عاملین همیشگی را وسط میکشد و توپ را به زمین آن وزیر ورزش گول و دنگ و تعطیل بیندازد.
بالاخره نوبت «قربانی» میرسد. دایی مسلط به اجرا وارد میشود. فردوسیپور دایی را به چالش میکشد. شما با این که میدانستید تحقیر خواهید شد چرا وارد بازی شدید؟ دایی به فردوسیپور بدل میزند. من کار هر روز خودم را کردم. وظیفهام را انجام دادم. قرار نبود من تحقیر بشوم. پای قانون را وسط میکشد. یک تیر به فردوسیپور و یک تیر به نماینده مدبر و امیدوارِ «قانون».
در حرکت بعدی بلافاصله جایگاهش را در قالب قربانیِ معصوم و بازیخورده تثبیت میکند. «میدونین چرا من برکنار شدم؟ چون آقای احمدینژاد میخواست من توی ستاد انتخاباتیش همکاری کنم؟». او با بیان نیمی از حقیقت فردوسیپور را در خانه خودش مغلوب میکند. اشارهای به فاجعه شکست برابر عربستان در ورزشگاه آزادی نمیکند. دایی هم فهمیده است که «احمدینژاد» اسمِ رمز هر شکست و هر ناکامی در این سالهاست. نامش گره خورده به شکست و توطئه و کارخرابی. پناهگاهی است امن در برابر هجمه نقد و از خود دولت تا مردمان سالها میتوانند با کارتش بازی کنند.
حالا نوبت بازی «سیاسی» رسیده است. همه حق دارند. تا زمانی که اسم مقدس «قانون» را کسی مخدوش نکند همه خوبند. اصل بر برائت است. حق با دایی هم هست. باید دایی را هم راضی کرد. تدبیر حکم میکند با تمام نیروهای موجود راه بیاییم. واقعیت حکم میکند به بازیِ زیبای دایی احترام بگذاریم. حالا او با سیاست «ده تا به نعل و یکی به میخ» شمایلِ دولت روحانی است. دهان به دهانِ قربانی-قهرمان ماجرا نمیگذارد و میرود سراغِ «رحیمی». شفافیت میطلبد و رحیمی حرف چندانی هم برای گفتن ندارد. در معادلهای که صورت و مخرج فساد با هم ساده میشوند برنده هم «سیاسی» است و هم «رحیمی».
فردوسیپور همچنان درگیر قضاوت ثانیه به ثانیه خودش است و دریافتن اصول اخلاقی فارغ از موقعیتها. موقعیت عجیب کمکم در حال شکل گرفتن است. حالا همه در حال برنده شدن هستند. «رحیمی» که فقط لبخند میزند و ژست افشاگری میگیرد نباخته است. دلایل منطقی خودش را دارد و در فیگورِ انسانِ اخلاقی حامی قهرمان فرو رفته است. «سیاسی» در هیچکجای ماجرا از قانون تخطی نکرده است و گناهی اگر هست گردنِ آقای رحیمی و دایی است که خودشان تحقیر را برای خودشان رقم زدهاند.
دایی حسابی از پس نقشش برآمده است .قربانی است. در حقش ظلم شده است. هیچوقت جز خدا برابر کسی تعظیم نکرده است. در برابر بی عدالتی عصیان میکند. مردمِ عزیز خودشان را ناراحت نکنند. از تیم حمایت کنند. فردوسیپور است که کمکم باید فکری برای خودش بکند. دوربین است که متهم است به قضاوت کردن.
کاتالیزور ماجرا از راه میرسد. باید درام گرهگشایی شود. «سلام آقای کیروشی پور». نوبت مایلی کهن است. مایلی کهن بازنده ای بی اهمیت در این درام است. شخصیتی فرعی است که تحول شخصیتها را باور پذیر میکند. «تیپ»ی قابل پیشبینی که از هر ظرافتی بیبهره است. گلدرشت حرف میزند. گاهی هم میان اباطیلش نقبی به حقیقت میزند. با این حال چیزی برای کشف شدن ندارد. گاهی پرخاش میکند و فحاشی میکند و اگر کلمات همراهیاش نکنند با لحن روضه میخواند و گاهی طلبکار میشود و میزند به «دروازه غار». خشمگین است. از بس از خودش پرسیده است که چرا همیشه باید نقش شخصیت فرعی را بازی کند.
وقتی فردوسیپور مستاصل و عصبی با چشمانی از حدقه بیرون زده میخواهد از روی صندلی بلند شود و وقتی نمیتواند پا به پایِ وقاحت مایلی کهن به این جدال کلامی ادامه دهد فکر بعدش را هم نمیکند. حالا دایی نفسی تازه میکند و آرامشی به صدایش میدهد. علی دایی برای فردوسی پور متاسف است که اجازه داده تا مایلی کهن هر چه دلش خواست بگوید. تقصیر فردوسی پور است. فردوسی پور نمیخواهد شکست خورده باشد. باز میگوید اشتباه کردید که آن روز در تمرین حاضر شدید و این بار طرف دیگر دعواست که در برابرش می ایستد. «سیاسی» فرصت را برای نزدیک شدن به دایی مناسب میبیند. با همان لحن خنثای تکنوکراتش میگوید:«این رفتار حرفه ای آقای دایی بود که در آن تمرین شرکت کرد». فردوسی پور تنها می ماند. همه نقششان را بی اشکال ایفا کرده اند. هیچکس مقصر نیست. «بینندگان عزیز» هم هر کدام با یکی از این شخصیتها همذات پنداری خواهند کرد. فردوسی پور انگار بعض داشته باشد برگ آخرش را رو میکند. «عابدزاده» آقای دایی….
فردوسی پور منتظر است برنامه لعنتی تمام شود تا زودتر خودش را به خانه برساند. مردم نشستهاند پای تلویزیون. یک میلیارد، دو میلیارد، شانزده میلیارد، چند ده میلیارد… میلیارد… نفت… پرسپولیس. ظاهرا هیچکس مقصر این وضعیت نیست جز فردوسی پور که با صورتی مبهوت که به «جی جی گیتیس» محله چینیها میماند در آن سکانس آخر و شاید صدایی در گوشش میگوید:«فراموش کن جیک. اینجا محله چینیهاست»